در دل صخره ها                                                   

قله در من بود و باد

از سمت صخره های دل ات مرا می لرزانَد.

نمی باری

دارم به شانه هایم اضافه می شوم

و تن ام

پاکوب صخره های تن ات

تا قله از سرم بی افتد.

در تعادل بی رمق زمین

اکسیژن کم می آورم

نیستی

میان هراس خودم پهلو گرفته

قله از یادم رفته است.

    فكر                                                                  

دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
درباره ی کلبه ی متروک وسط باغ
درباره ی رودی که تبدیل شده به یک جاده
درباره ی چوپانی که برّه اش رادر کوهها گم کرده است.
درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امام زاده ی بالای تپّه
درباره ی کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد.
ودرباره ی خودم که چقدر بی فکرم. ...
  
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

   كوهستان                       

از میان پنجره پیداست نقش کوه
ایستاده همچو دیرینه حکیمی با فراست،
تهی ز هر تمنا، لبریز از عشق.
بس درختان و گلان
می‌مکند از شیرة جانش دمادم.
خاطرش مختل نگردد.
و گاه بارش باران
که انگار کوزه بشکسته ‌اند ابرها،
می‌کنند لبریز کوهستان را ز سبزی و طراوت.
چو طوفان اوج گیرد،
می‌کند دریاچه رالبریز،با عشق و شفقت.
رودها آنگاه شوند جاری،
سراپا گوش دریا.
آفریند پاره های ابر را خورشید
باد برد بر بالهای نرم خویش
باران را،بهر کوهستان.
هست این بازی بی پایان
که کوهستان نظاره می‌کند هر دم

خالی ز تمنا.

كوه وآينه


در سینه دشت پر شکوهی دیریست چو دل نشسته کوهی

کوهی بفلک کشیده قامت  زیبا و عظیم و با فخامت

هر صبح، چونان بدست دهقان  خورشید فتد بدامن آن

بر بسته در آن ره گذشتن چون سر حدی ما بروی دشمن

در هیکل خاک ایستاده  مستحکم و سخت چون اراده

چون خاطر عاشقان پر از راز چون بیرق پارتیزان سرافراز

اشجار وی از ستاره افزون  اثمار وی از شماره بیرون

بر دشمن و دوست صورت او  منفور و خوش و مخوف و نیکو

آئینه بقدر تکمه در دست  یک مرد جوان بدشت بنشست

بنمود تلاش و جهد بیحد تا کوه در آینه ببیند

پس شهر رود سخن کز طرح  ماهیت کوه را دهد شرح

لیک آینه خرد بود چندان  کانگشت نمی نشست در آن

این بود سبب که هر چه کوشید در آینه کوه را نمی دید

در آینه غیر تخته سنگی نی بود علامتی نه زنگی

بی فایده مدتی نظر کرد پس فکر و تشبثی دگر کرد

آنقدر زکوه دور گردید تا عکس تمام کوه را دید

لیکن زنشیب و قله هایش وزکبک و گوزن و گله هایش                                

از دره و پرتگاه و آبش  از شکل پلنگ و جای خوابش

از منظره های دلفریبش وز نعمت و افر و عجیبش

یک حرف بجا نمی توانست جز شرح خطا نمی توانست

بر ز حمت او همین اثر بود کز بودن کوه با خبر بود

چو دید پدر به ناتوانیش دلسوزی کرد بر جوانیش

گفتا بوی: ای جوان پر جوش  پند پدرانه را بده گوش

از بید ثمر نمی توان چید در آئینه کوه کی توان دید

خواهی سخن از کوه گفتن  باید به فراز کوه رفتن

ايراني


در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست

هیچکس سوار بر اسب نیست

هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید

 در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.

این ادب اصیلمان است:

  نجابت

  قدرت

  احترام

  مهربانی

  خوشرویی

 هم وطن ایرانی من ، ایرانی اصیل بمان
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

منبع : اينترنت